ارسطو ارسطو ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

ارسطو و پدر بزرگ

عكساي سريالي ارسطو جون

  امروز از بس عكس از ارسطو نداشتم از مامان ارسطو در خواست كردم تا چند تا عكس از او برام بصورت آنلاين ارسال كنند.و باباي ارسطو هم عكسا را گرفت و توسط مامان ارسطو هم ارسال شد.ارسطو جون چند روز ديگه سالروز تولدشه،پيشاپيش تولدش مبارك ...
14 مرداد 1392

اولين خرابكاري مخابراتي ارسطو جون

امروز ارسطو جون براي اولين بار و بطور تنهايي زنگ به خانه ي ما زد و چند دقيقه اي ما الو الو كرديم ولي جوابي نشنيديم البته كمي صدا از اون طرف شنيده ميشد.و چون پاسخ شفافي نداشتيم تلفن را قطع كرديم.الان كه زنگ زدم احوالش را بپرسم مامان ارسطو ميگويد تايمر تلفنشان بيش از نيم ساعت را نشان ميدهد كه به جايي زنگ خورده است .و ما هم به فكرمان نرسيد كه زنگ به موبايل آنها بزنيم تا تلفن را قطع كنند.دلم براش تنگ شده اگرچه هيچ عكسي از ارسطو ندارم ولي گفتم يه پست براش بگذارم تا بداند كه هميشه به يادش بودم.ارسطو جون بتازگي صداي قار قار كلاغ را در مياره و در برابر سرفه هاي مصنوعي من واكنش نشون ميده ...
28 تير 1392

10ماهگي ارسطو و مسابقه ي هند بال وگزارش لحظه به لحظه

مسابقه بين گلشيد و ارسطو انجام شد و مساوي شدند اول به حرفاي مربي گوش ميدن بعد توپ مياد وسط ميدون و گلشيد جون تستش ميكنه در اولين لحظه اونو شوت ميكنه ولي ارسطو بازي را جدي نگرفته هر دو بدنبال توپ ميرن دريپ ميزنن گلشيد جون در حال فكر كردنه دوباره بازي شروع ميشه اينجا در گيري ميشه وشاخ تو شاخ ميشن حالا ارسطو صاحب توپه گلشيد جون توپو از دستش در مياره وسط بازي يهو هر دو ميرن طرف سيم تلفن وحالا توپو رها ميكنن و ميرن سراغ تلويزيون     ...
20 خرداد 1392

پريشب ارسطو جون و مامانش اومدن

پريشب كه ارسطو را دربغل مامانش ديدم پريدم جلو واز دست او گرفتمش ارسطو هم خنده به لب داشت و گويا از ديدنم خوشحال شد. تا اومديم خونه چند تا عكس ازش گرفتمو اين دو روز هم چنين عكس ازش گرفتم كه چند تاش را ميگذارم. ارسطو جون در بدو وروود به خونه ارسطو جون در روز بعد ؛هيچكي نميتونه لباسهاشو بپوشونه مرتب اين طرف و آن طرف ميرود اين هم عكس گلشيد وارسطو طرز خوابيدن ارسطو اين هم حمام كردن ارسطو با سانسور امشب هم متوجه شدم كه توپ را دوس داره ...
14 خرداد 1392

چند روز تهران بودم

چند روز رفتم تهران براي نمايشگاه و خيلي هم ميخواستم ارسطو را ببينم.ماشالا بزرگتر شده ولي فوق العاده شيطون هر جا من ميرفتم پشت سرم ميومد از دست ارسطو همه چي بايد جاش تغيير كنه.سوراخ پريزهاي برق همه را گرفتن چون دوس داره انگشتاشو تو سوراخهاي ريز كنه.گلدون را از دسترسش خارج كردن چون خاكاشو بيرون ميريزه پرده را ميكشه كه اگه مواظبش نباشن فاجعه آميزه اين فسقلي نميذاره لاستيكيش كنن همه جاي خونه را كم كم داره علامت ميذاره يه بار نشد كه ما عكس بگيريم و به دوربين نگاه نكنه ولي اين دفعه غافل گيري كردم بتازگي ياد گرفته هنگام خوابيدن انگشت بخوره اگرچه ديگر پستانك را نميخورد از همه چي بالا ميره عاشق ...
31 ارديبهشت 1392

چند روز سفر با ارسطو

مامان ارسطو دلش براي شمال تنگ شده بود و زنگ زد كه بياييد بريم شمال.ما هم دلمون براي ارسطو تنگ شده بود وفورا قبول كرديم.بليط را گرفتيم وراهي تهران شديم.روز اول ارسطو جون هم از ديدن ما خوشش اومد وما هم عكسش را انداختيم وقتي رفتيم شمال به لحاظ هواي شمال موهاي ارسطو جون هم فشن شد واينم عكسش رفته بوديم خانه ي دايي علي در لاهيجان (دايي مامان ارسطو) و مامان مامان بزرگ هم همراه ما بود.ارسطو جون با مبينا جون هم كه دختر دايي است بازي كرد و يه مقدار هم در بغل من نشست كه همه ي عكساش را اينجا گذاشتم   پشت خونه اي كه مستقر شده بوديم زمين سر سبزي داشت .هر چه به ارسطو اين بعبعي ها را نشان دادم توجهي نكرد چون فعلا...
29 فروردين 1392