ارسطو ارسطو ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

ارسطو و پدر بزرگ

چند روز مسافرت با ارسطو

خدا را شكر اين چند روز عيد در خدمت ارسطو خوش گذشت اگرچه كمر درد هم گرفتيم بخاطر افراط در پياده روي ولي خدا را شكر الان خوبيم ارسطو جون خودبخود سرش خيس ميشد البته هواي شمال رطوبت خيلي زيادي داره !شايد به اين خاطر بود موهاش فر شده بود شير خشك داخل كاسه و ارسطو مشغول خوردن با انگشت خوردن چقدر لذت بخشه ارسطو مشغول ورق زدن كتاب اين آينه هم خيلي مردي كرد !!! هنگامي كه ارسطو جون داشت جلو آينه بازي ميكرد و توسط بابا علي هم مراقبت ميشد بناگاه صداي عجيبي را در حال شنيدم وقتي به اتاق آمدم ارسطو را زير آينه يافتم !! چطوري اين آينه افتاده بود را هنوز برايمان سوال است و از آنجا كه خداوند قادر توانا نگهدار انسانهاس...
8 فروردين 1393

نگهداري ارسطو توسط پدر بزرگ

چند روز افتخار بدست آمد تا در اختيار ارسطو جون باشم روز اول منو وقتي ديد واكنش ارسطو خيلي گرم نبود چون من توي اتاق اونا بيرون اومدم و از در خونه كه وارد شده بودم  او خاب بود روز دوم قلق نگهداريشو نميدونستم و كمي اذيت كرد ولي بردمش تفريح توي حياط خونه ولي او در حال تعمير ماشين بود و توي باغچه ميرفت طرز خابيدن ارسطو قبل از تعليم دادن من اينجوري بود ارسطو هنگام گوش كردن آهنگ واكنش مخصوص خودشو داره ارسطو جون همه ي خونه را بهم ميزنه ذاخل ماشينش هم مينشينه ولي از تكون خوردن آن خوشش نمياد دوس داره روي زمين چيزاي كوچيكو پيدا كنه و بخوره روز سوم طريقه پوشك كردن را بهش آموزش دادم و ارسطو جون خيل...
12 دی 1392

بعد از يك ماه

  بعد از يك ماه، يك عكس از ارسطو بدستم رسيده البته نه اينكه خبر ارسطو جون نداشته باشم،خبر كه داشتم و هر روز هم شعر ارسطو جون براش ميخونم و از طريق تلفن در ارتباط هستيم.منتها عكسي ازش نداشتم اين عكس هم موقعي است كه به خانه ي آرتا جون رفته تا تبريك تولد بگه   ...
26 آذر 1392

يه روز در تهران

براي ديدن آرتا جون با بابا و مامان ارسطو جون راهي تهران شديم ارسطو جون به محض رسيدن خانه كلي ذوق كرده بود و فرداي آنروز هم طفلي تب كرد و چقدر برايم غم انگيز بود چند تا عكس هم ازش انداختم ارسطو خيلي نامرده بيني باباشو در يك لحظه كند  قبل از رفتن به خونشونه اولين لحظه كه به خونشون رسيديم كمي تب داشت همراه با تب بازي زير ميز توي آشپزخونه خنده همراه با تب تب ارسطو بالاتر رفته و احساس ضعف دارد آخي قربونت برم منم ناراحتم ولي چكار ميشه كرد ...
28 آبان 1392