ارسطو ارسطو ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

ارسطو و پدر بزرگ

ارسطو و واكنش به شيشه شير

ارسطو جون چند روزيه كه وقتي شيشه شير را ميبينه كلي ذوق ميكنه.من خودم نديدم و اينو از قول مامانش نوشتم يعني اگه ببينم ممكنه بخورمش .ارسطو جون همونطور كه قبلا نوشتم عاشق فيله واين هم عكس ارسطو وفيله       واين عكس پاييني هم تخت ارسطو جونه كه توسط مامان وباباش خريداري شده يهو كسي نگه سيسموني بچه هستا چون ما نخريديم تا مردم ديگه هم ياد بگيرن وخودشونو تو درد سر نندازن ...
7 دی 1391

سوتي بابابزرگ براي ارسطو جون

اين چند روز كه تهرون بودم وارسطو جون را مرتب بوس ميكردم يكهو متوجه شدم كه يك مو پشت پلك راست بچه افتاده و حدس ميزدم كه اين مو ي مژه ي منه ( از بس صورتم را روي صورتش گذاشته بودم) دفعه اول خواستم اون مو را بردارم نشد! فردا باز تلاش كردم وبا اينكه عينك هم به چشم داشتم ولي نشد ولي به نظرم رسيد كه موهه جابجا شد! وقتي به مادر ارسطو قضيه را گفتم و او پشت چشم بچه را نگاه كرد گفت : اين مو نيست جاي زخميه كه توسط ناخنش ايجاد شده! وبدين ترتيب بود كه از جفا يي كه كردم شرمسار گشتم واز اينكه پير بدرد نخوري شدم،{جاي زخم را كنده بودم} ناراحتم! اينهم عكسي كه زخم پشت چشمش را نشان ميدهد ساعت 9 نوشت: خدا را شكر همين نيم ساعت پيش مامان ارسطو جون اعلام كرد ...
5 دی 1391

بلاخره دلمون براي ديدنش يه ذره شده بود

بلاخره دلمون براي ديدن ارسطو جون يه ذره شده بود و من و مامان بزرگش رفتيم تهران تا ببينمش و در اين دو روزي كه اونجا بوديم كلي بوسيدمش تا جايي كه صورت ارسطو جون من كهير زد وچند تايي هم عكس ازش گرفتم كه در روزهاي آينده منتشر خواهم كرد ...
2 دی 1391

بعد از مدتها عكسش بدستم رسيد

بيش از دوهفته بود كه هيچ عكسي از ارسطو نداشتم خوب طبيعيه چون مادر ارسطو دست تنها در شهر غريبه ومشكلات هم فراوان .دو روز پيش ارسطو جونم واكسن 4ماهگيش را زدند و طفلي درجه بدنش تا 39 هم رسيده وچقد درد وناراحتي كشيده! ولي طبق اطلاعات واصله اكنون حالش بهتره وبه دعا گويي همه ي دوستان مشغول ارسطو عاشق فيله و هر وقت گمش ميكنه گريه ميكنه قربونش برم من بابا بزرگ ارسطو از دوستاني كه كامنت براي مامان ارسطو گذاشتن واو بخاطر مشغله كاري نتوانسته جواببده عذر خواهي ميكنم ...
22 آذر 1391

اولین یادداشت مامان نیلوفر

  امروز برای اولین بار واسه پسر نازنینم می نویسم ارسطو جان از دیدن بابا علی خیلی خوشحاله چند روزیه که کف پاهاشو رو زمین میذاره و پاهاشو تا 90 درجه بالا میاره احساس می کنم تا چند روزه دیگه بتونه شصتشو تو دهنش کنه نمی دونم دیشب پشه از کجا اومده بود که 8 جای صورت قشنگ پسرم  رو خورده جای نیش پشه تو عکساش معلومه البته منم اگه جای پشهه بودم همین کارو می کردم راستی پدر عزیزم دلم برات خیلی تنگ شده از دور می بوسمت   ...
13 آذر 1391

خدا را شكر بدون دكتر فعلا خوبه!

ارسطو جون بعضي وقتها وقتي خوابه يواشكي رفت وآمدا را كنترل ميكنه وچشمش اشخاص را دنبال ميكنه! ارسطو بتازگي ياد گرفته كه كمي خودش را بچرخانه واحتمالا به زودي خواهد چرخيد. ارسطو را نتونستيم دكتر ببريم وخدا را شكر چشمش با ماساژ بهتره وقرار شد مامانش هر روز چند بار گوشه چشمش را ماساژ بده تا مجراي اشكيش باز بشه. ...
7 آذر 1391

امشب ارسطو را ميبريم چشم پزشك

اگرچه با ماساژ دادن گوشه چشم ارسطو مشكل گرفتگي مجراش بهتر ميشه ولي موقتي هست وامشب قراره ببريم چشم پزشك تا ببيندش. بعد نوشت: دكتري را كه ميخواستيم ارسطو را ببريم تعطيل بود واحتمالا تا آخر هفته هم نيست بايد اين ويزيت را هفته آينده در تهران انجام بدن ...
6 آذر 1391

امروز صبح ارسطو ومامانش از مسافرت آمدند

امروز صبح وقتي ارسطو ومامان ومامان بزرگش از تهران آمدند من رفتم دنبالشان وآنها را به خانه آوردم .يك هفته پيش من از ارسطو جدا شده بودم و چون ناراحت بودم به وبلاگش هم سر نميزدم البته براي مشغوليت  به وبلاگ خودم مرتب سر ميزدم ولي اگر به وبلاگ ارسطو مي آمدم ناراحت ميشدم چرا كه او دور از من بود ودوري او برايم ناراحت كننده است.اين چند عكس هم امروز صبح ازش گرفتم ويه چيز ديگري كه مرا ناراحت كرده اينست كه مجراي اشكي بچه دوباره بسته شده ومشكل دارد بدبختانه اين چند روز هم كه چشم پزشك ها تعطيل هستند. ...
4 آذر 1391