ارسطو ارسطو ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

ارسطو و پدر بزرگ

سال پيش و امسال همه چي تغيير ميكند

پارسال همين موقع 91/5/17ارسطو جون سه ساعت از تولدش گذشته بود و الان يه سال گذشته ،خدا به همه بچه ها سلامتي و طول عمر دهد اينجا هم براش جشن گذاشتم عكس امروزش به دستم نرسيد متاسفانه ...
17 مرداد 1392

عكساي سريالي ارسطو جون

  امروز از بس عكس از ارسطو نداشتم از مامان ارسطو در خواست كردم تا چند تا عكس از او برام بصورت آنلاين ارسال كنند.و باباي ارسطو هم عكسا را گرفت و توسط مامان ارسطو هم ارسال شد.ارسطو جون چند روز ديگه سالروز تولدشه،پيشاپيش تولدش مبارك ...
14 مرداد 1392

پريشب ارسطو جون و مامانش اومدن

پريشب كه ارسطو را دربغل مامانش ديدم پريدم جلو واز دست او گرفتمش ارسطو هم خنده به لب داشت و گويا از ديدنم خوشحال شد. تا اومديم خونه چند تا عكس ازش گرفتمو اين دو روز هم چنين عكس ازش گرفتم كه چند تاش را ميگذارم. ارسطو جون در بدو وروود به خونه ارسطو جون در روز بعد ؛هيچكي نميتونه لباسهاشو بپوشونه مرتب اين طرف و آن طرف ميرود اين هم عكس گلشيد وارسطو طرز خوابيدن ارسطو اين هم حمام كردن ارسطو با سانسور امشب هم متوجه شدم كه توپ را دوس داره ...
14 خرداد 1392

چند روز تهران بودم

چند روز رفتم تهران براي نمايشگاه و خيلي هم ميخواستم ارسطو را ببينم.ماشالا بزرگتر شده ولي فوق العاده شيطون هر جا من ميرفتم پشت سرم ميومد از دست ارسطو همه چي بايد جاش تغيير كنه.سوراخ پريزهاي برق همه را گرفتن چون دوس داره انگشتاشو تو سوراخهاي ريز كنه.گلدون را از دسترسش خارج كردن چون خاكاشو بيرون ميريزه پرده را ميكشه كه اگه مواظبش نباشن فاجعه آميزه اين فسقلي نميذاره لاستيكيش كنن همه جاي خونه را كم كم داره علامت ميذاره يه بار نشد كه ما عكس بگيريم و به دوربين نگاه نكنه ولي اين دفعه غافل گيري كردم بتازگي ياد گرفته هنگام خوابيدن انگشت بخوره اگرچه ديگر پستانك را نميخورد از همه چي بالا ميره عاشق ...
31 ارديبهشت 1392

چند روز سفر با ارسطو

مامان ارسطو دلش براي شمال تنگ شده بود و زنگ زد كه بياييد بريم شمال.ما هم دلمون براي ارسطو تنگ شده بود وفورا قبول كرديم.بليط را گرفتيم وراهي تهران شديم.روز اول ارسطو جون هم از ديدن ما خوشش اومد وما هم عكسش را انداختيم وقتي رفتيم شمال به لحاظ هواي شمال موهاي ارسطو جون هم فشن شد واينم عكسش رفته بوديم خانه ي دايي علي در لاهيجان (دايي مامان ارسطو) و مامان مامان بزرگ هم همراه ما بود.ارسطو جون با مبينا جون هم كه دختر دايي است بازي كرد و يه مقدار هم در بغل من نشست كه همه ي عكساش را اينجا گذاشتم   پشت خونه اي كه مستقر شده بوديم زمين سر سبزي داشت .هر چه به ارسطو اين بعبعي ها را نشان دادم توجهي نكرد چون فعلا...
29 فروردين 1392

اواخر تعطيلي و مسابقه با دختر دايي

  ارسطو جون بعد از سيزده بدر هم خانه ي ما بود و يه روز ديگر افتخار داشتيم تا اين گل پسر را ببينيم بخاطر اين يه مسابقه ي خانوادگي ترتيب داديم كه بين او و دختر داييش گلشيد جون انجام شد و خوشبختانه نفر اول شد اينهم عكساي مسابقه   ارسطو كه از اين مسابقه پيروزشده  بود لباسهاي نو خود را پوشيد تا به گردش برود.ولي قرار شد دوباره مسابقه را انجام دهند كه عكسهاي مسابقه ي دوم را در اينجا گذاشتم   ...
22 فروردين 1392