ارسطو ارسطو ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

ارسطو و پدر بزرگ

كارهاي عجيب ارسطو در اين دو روزي كه اينجا بود

  ارسطو جون دو شب بيشتر پيش ما نبود وهمين الان به خانه اش رسيد.وخدا را سپاسگزارم كه صحيح وسالم رسيدند. لطفا اين عكس را نگاه كنيد! فكر ميكنيد عكس چيه؟ آفرين عكس پتو هست ولي پتوي ساده نيست وارسطو جون هم براي اينكه خواب برود بايد دونفر براي چند ساعت دو طرف پتو را بگيرند و او را تكان بدهند تا ايشان خواب بروند.البته اشتباه نشه اين دوشبي كه اينجا بود چون گهواره نداشت اينجوري ما را مچل كرده بود خوب شيطوني هاي ارسطو يكي دوتا نيست امشب يك ساعت مانده به حركتشان به سوي تهران براي ارسطو جون بنا به سفارش دكترش فرني را براش شروع كرديم وايشان هم اينجوري خوردند وديگر اينكه ارسطو جون روي بعضي آدما حساسه وتا به او نزديك بشن اينجوري...
15 دی 1391

اولين پرواز ارسطو جون

  خيلي دلمان براي ارسطو جون تنگ شده بود ومامان ارسطو هم خيلي دلش براي شهر زادگاهش.وقتي كه تلفن به دايي سعيد زدند كه كجا هستي او نزديكيهاي قم رسيده بود وامكان برگشت هم نيود بخاطر همين مامان ارسطو بليط هواپيما را گرفت وبه سوي ما پرواز كردنه تازه يك ساعت زودتر از دايي سعيد هم رسيدند.اين هم عكس ديشب ارسطو در بدو ورود.   ولي يه چيز نگران   كننده براي ما ومامان ارسطو!!! چرا شكم او سبز كار ميكند؟   اين هم عكسي كه صبح اول وقت ازش گرفتم ودور لب ولونچه اش پر از شير خشك شده هست وتازه لب پايينش هم مثل خانها كلفت كرده ويك چيز ديگه اينكه صداي ارسطو جون هم بر اثر گريه هاي چند روز پيش كه بعد از معاين...
14 دی 1391

ارسطو و واكنش به شيشه شير

ارسطو جون چند روزيه كه وقتي شيشه شير را ميبينه كلي ذوق ميكنه.من خودم نديدم و اينو از قول مامانش نوشتم يعني اگه ببينم ممكنه بخورمش .ارسطو جون همونطور كه قبلا نوشتم عاشق فيله واين هم عكس ارسطو وفيله       واين عكس پاييني هم تخت ارسطو جونه كه توسط مامان وباباش خريداري شده يهو كسي نگه سيسموني بچه هستا چون ما نخريديم تا مردم ديگه هم ياد بگيرن وخودشونو تو درد سر نندازن ...
7 دی 1391

سوتي بابابزرگ براي ارسطو جون

اين چند روز كه تهرون بودم وارسطو جون را مرتب بوس ميكردم يكهو متوجه شدم كه يك مو پشت پلك راست بچه افتاده و حدس ميزدم كه اين مو ي مژه ي منه ( از بس صورتم را روي صورتش گذاشته بودم) دفعه اول خواستم اون مو را بردارم نشد! فردا باز تلاش كردم وبا اينكه عينك هم به چشم داشتم ولي نشد ولي به نظرم رسيد كه موهه جابجا شد! وقتي به مادر ارسطو قضيه را گفتم و او پشت چشم بچه را نگاه كرد گفت : اين مو نيست جاي زخميه كه توسط ناخنش ايجاد شده! وبدين ترتيب بود كه از جفا يي كه كردم شرمسار گشتم واز اينكه پير بدرد نخوري شدم،{جاي زخم را كنده بودم} ناراحتم! اينهم عكسي كه زخم پشت چشمش را نشان ميدهد ساعت 9 نوشت: خدا را شكر همين نيم ساعت پيش مامان ارسطو جون اعلام كرد ...
5 دی 1391

بلاخره دلمون براي ديدنش يه ذره شده بود

بلاخره دلمون براي ديدن ارسطو جون يه ذره شده بود و من و مامان بزرگش رفتيم تهران تا ببينمش و در اين دو روزي كه اونجا بوديم كلي بوسيدمش تا جايي كه صورت ارسطو جون من كهير زد وچند تايي هم عكس ازش گرفتم كه در روزهاي آينده منتشر خواهم كرد ...
2 دی 1391

بعد از مدتها عكسش بدستم رسيد

بيش از دوهفته بود كه هيچ عكسي از ارسطو نداشتم خوب طبيعيه چون مادر ارسطو دست تنها در شهر غريبه ومشكلات هم فراوان .دو روز پيش ارسطو جونم واكسن 4ماهگيش را زدند و طفلي درجه بدنش تا 39 هم رسيده وچقد درد وناراحتي كشيده! ولي طبق اطلاعات واصله اكنون حالش بهتره وبه دعا گويي همه ي دوستان مشغول ارسطو عاشق فيله و هر وقت گمش ميكنه گريه ميكنه قربونش برم من بابا بزرگ ارسطو از دوستاني كه كامنت براي مامان ارسطو گذاشتن واو بخاطر مشغله كاري نتوانسته جواببده عذر خواهي ميكنم ...
22 آذر 1391

چقدر خوشحال شدم با آنكه دوري

چند روزي است كه براي دائم از ارسطو جون جدا شدم و از مامانش خواهش كردم تا در وبلاگش عكسهاش را بگذارد.وحالا وقتي عكسش را ديدم ديدگانم پر از اشك شوق شد.من ارسطو را خيلي خيلي دوس دارم.خدا را شكر كه مامانش هم قراره همكاري كنه وعكسهاش را بذاره. از طريق ام ام اس هم امتحان كرديم اصلن خوب نبود وعكسها كيفيت نداشت.  
13 آذر 1391

اولین یادداشت مامان نیلوفر

  امروز برای اولین بار واسه پسر نازنینم می نویسم ارسطو جان از دیدن بابا علی خیلی خوشحاله چند روزیه که کف پاهاشو رو زمین میذاره و پاهاشو تا 90 درجه بالا میاره احساس می کنم تا چند روزه دیگه بتونه شصتشو تو دهنش کنه نمی دونم دیشب پشه از کجا اومده بود که 8 جای صورت قشنگ پسرم  رو خورده جای نیش پشه تو عکساش معلومه البته منم اگه جای پشهه بودم همین کارو می کردم راستی پدر عزیزم دلم برات خیلی تنگ شده از دور می بوسمت   ...
13 آذر 1391