ارسطو ارسطو ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

ارسطو و پدر بزرگ

پريشب ارسطو جون و مامانش اومدن

پريشب كه ارسطو را دربغل مامانش ديدم پريدم جلو واز دست او گرفتمش ارسطو هم خنده به لب داشت و گويا از ديدنم خوشحال شد. تا اومديم خونه چند تا عكس ازش گرفتمو اين دو روز هم چنين عكس ازش گرفتم كه چند تاش را ميگذارم. ارسطو جون در بدو وروود به خونه ارسطو جون در روز بعد ؛هيچكي نميتونه لباسهاشو بپوشونه مرتب اين طرف و آن طرف ميرود اين هم عكس گلشيد وارسطو طرز خوابيدن ارسطو اين هم حمام كردن ارسطو با سانسور امشب هم متوجه شدم كه توپ را دوس داره ...
14 خرداد 1392

چند روز تهران بودم

چند روز رفتم تهران براي نمايشگاه و خيلي هم ميخواستم ارسطو را ببينم.ماشالا بزرگتر شده ولي فوق العاده شيطون هر جا من ميرفتم پشت سرم ميومد از دست ارسطو همه چي بايد جاش تغيير كنه.سوراخ پريزهاي برق همه را گرفتن چون دوس داره انگشتاشو تو سوراخهاي ريز كنه.گلدون را از دسترسش خارج كردن چون خاكاشو بيرون ميريزه پرده را ميكشه كه اگه مواظبش نباشن فاجعه آميزه اين فسقلي نميذاره لاستيكيش كنن همه جاي خونه را كم كم داره علامت ميذاره يه بار نشد كه ما عكس بگيريم و به دوربين نگاه نكنه ولي اين دفعه غافل گيري كردم بتازگي ياد گرفته هنگام خوابيدن انگشت بخوره اگرچه ديگر پستانك را نميخورد از همه چي بالا ميره عاشق ...
31 ارديبهشت 1392

چند روز سفر با ارسطو

مامان ارسطو دلش براي شمال تنگ شده بود و زنگ زد كه بياييد بريم شمال.ما هم دلمون براي ارسطو تنگ شده بود وفورا قبول كرديم.بليط را گرفتيم وراهي تهران شديم.روز اول ارسطو جون هم از ديدن ما خوشش اومد وما هم عكسش را انداختيم وقتي رفتيم شمال به لحاظ هواي شمال موهاي ارسطو جون هم فشن شد واينم عكسش رفته بوديم خانه ي دايي علي در لاهيجان (دايي مامان ارسطو) و مامان مامان بزرگ هم همراه ما بود.ارسطو جون با مبينا جون هم كه دختر دايي است بازي كرد و يه مقدار هم در بغل من نشست كه همه ي عكساش را اينجا گذاشتم   پشت خونه اي كه مستقر شده بوديم زمين سر سبزي داشت .هر چه به ارسطو اين بعبعي ها را نشان دادم توجهي نكرد چون فعلا...
29 فروردين 1392

اواخر تعطيلي و مسابقه با دختر دايي

  ارسطو جون بعد از سيزده بدر هم خانه ي ما بود و يه روز ديگر افتخار داشتيم تا اين گل پسر را ببينيم بخاطر اين يه مسابقه ي خانوادگي ترتيب داديم كه بين او و دختر داييش گلشيد جون انجام شد و خوشبختانه نفر اول شد اينهم عكساي مسابقه   ارسطو كه از اين مسابقه پيروزشده  بود لباسهاي نو خود را پوشيد تا به گردش برود.ولي قرار شد دوباره مسابقه را انجام دهند كه عكسهاي مسابقه ي دوم را در اينجا گذاشتم   ...
22 فروردين 1392

بجاي سيزده بدر دوازده بدر كرديم

امروز با اينكه دوازده ام بود ما همراه با ارسطو جون مراسم سيزده بدر را الحمدالله بخوبي گذرانديم. ولي او قبل از اينكه از ماشين پياده شود نظرم را جلب كرد چرا كه در داخل ماشين يك حالت جالب خوابيده بود كه عكسش را ميگذارم. هم اكنون هم كه دارم مينويسم ارسطو جون در بغل من نشسته و نظاره گر وبلاگ نويسي است.اين هم عكسي است كه توسط مامانش گرفته شد و يه چيز مهمتر اينكه ارسطو جون بحمدالله براي اولين بار امروز حدود چهار متر راه را سينه خيز رفتند تا به هدف برسند واين امر باعث خوشحالي همه ي خانواده گرديد ويه چيز ديگر اينكه حركات گردن را با آهنگ ني ناي ني ناي  انجام ميده كه از ديروز بطور هدف مند تكرار ميشه   ...
12 فروردين 1392

تعطيلات نوروزي

ارسطو جون از دوشب پيش تا به حال به خونه ي ما آمده.البته خوش آمده ارسطو جون هميشه بايد اينجوري بخوابه وگرنه هرگز به پشت نميخوابه اين هم يه عكس ديگه دايي ارسطو كه براي تفريح به زاهدان رفته بود يك دست لباس محلي اونجا را براي ارسطو جون سوغات آورده .چند تا عكس هم از لباسش گرفتم در حال خوابيدن اينهم درحال نشستن .معلومه از لباسه خوشش اومده اينهم عكس ارسطو  و گلشيد جون وبقيه عكس دسته جمعي هم اينجاست ...
11 فروردين 1392

دلم براش يه ذره شده بود

امروز از مامان ارسطو جون خواهش كردم تا يك عكس جديد برايم ارسال كند و او هم چنين كرد و از آنجايي كه نور فلاش براي او ضرر دارد عكسها كمي تار شده ارسطو جون بتازگي  د  د  را ميگويد با  با با را گويا به تازگي شروع كرده و كلمه ي ما ما را را به  م آن اكتفا ميكند     ...
17 اسفند 1391

مسافرت اين چند روز ارسطو

ارسطو جون ديشب از تهرون به خونه ي ما آمدن و ديشب را اصلن به من محل نداد و انگار يه غريبه بودم ولي امروز صبح بهتر شد ويك كم با هم بازي كرديم چند تا عكس هم ازش گرفتن كه ميذارم ولي اين مدتي كه نديدمش او اصلن تغيير كرده و لباساي كوماندويي پوشيده اين هم چند تا عكس از امروزش ...
22 بهمن 1391