ارسطو ارسطو ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

ارسطو و پدر بزرگ

براي ديدنش

سه روز پيش رفتم براي ديدن ارسطو وقتي در را برام باز كردن ارسطو خيلي خنده كرد البته من و باباي ارسطو همزمان داشتيم وارد خانه ميشديم و او براش تعجب آور بود.خنده هاش خستگي چندين ساعت راه را برام بيكباره تمام كرد. يه ماشين كوچولو خاله مريم براش خريده بود كه كلي ذوق كرد و بلاخره به سراغ آرتا جون هم رفتيم ولي آرتا تب داشت. به او هم يه اسباب بازي توسط عمه مريم تقديم شده بود كه دوس داشت كامنتاي دوستان هم بعدا جواب ميدم با عرض معذرت     ...
15 تير 1393

چند روز مسافرت و چند روز تاخير در گزارش

هفته پيش به ديدن ارسطو رفتيم و فرداي آن روز راهي شمال شديم ارسطو جون ماشالا طبق معمول شيطوني ميكرد در برگشت متوجه شدم كه داره ميگه نامرد !!!! ارسطو بجاي سوار شدن ماشين دوس داره لاستيك ماشينو بچرخونه !! شيطوني هر چه بخاي درحال بازي چرخاندن لاستيك ماشين شيطوني روي ميز هنگام مسافرت پفك خوري اينم آرتا جون پسر دايي ارسطو اينم باز آرتا گلشيد و دايي وحيد گلشيد در حال پزشكي ...
21 خرداد 1393

ارسطو و خر سواري

همش دلم براش تنگ ميشه عكسشم كه نميدن .امشب قراره زنگ بزنم و ببينم كي ميتونم برم ببينمش اين عكس هم دايي حميد صبح ازش گرفته و از طريق وايبر برام فرستاد ارسطو دوست داريم   ...
18 ارديبهشت 1393

ارسطو جون و شيطنت هايش

ارسطو جون همراه با مامان و باباش ديروز رفته بودن انار كه بابا حاجي و مامان بزرگ را ببينن .آخه اونا از مكه بر گشته بودن و ما هم رفتيم. ماشا الله ارسطو خيلي شيطون شده .حتي توي محل پذيرايي همه ي ميز را بهم زد ! نوشابه را ريخت و كلي كاراي ديگه و مامانش مجبور شد بياردش تو قسمت مردونه و اونجا هم از خرابكاري اين گل پسر در امان نبود. اين عكس هم توي خونه باباحاجي گرفتيم اين عكسم من يه روز قبل ازش گرفتم ...
7 ارديبهشت 1393

چند روز مسافرت با ارسطو

خدا را شكر اين چند روز عيد در خدمت ارسطو خوش گذشت اگرچه كمر درد هم گرفتيم بخاطر افراط در پياده روي ولي خدا را شكر الان خوبيم ارسطو جون خودبخود سرش خيس ميشد البته هواي شمال رطوبت خيلي زيادي داره !شايد به اين خاطر بود موهاش فر شده بود شير خشك داخل كاسه و ارسطو مشغول خوردن با انگشت خوردن چقدر لذت بخشه ارسطو مشغول ورق زدن كتاب اين آينه هم خيلي مردي كرد !!! هنگامي كه ارسطو جون داشت جلو آينه بازي ميكرد و توسط بابا علي هم مراقبت ميشد بناگاه صداي عجيبي را در حال شنيدم وقتي به اتاق آمدم ارسطو را زير آينه يافتم !! چطوري اين آينه افتاده بود را هنوز برايمان سوال است و از آنجا كه خداوند قادر توانا نگهدار انسانهاس...
8 فروردين 1393