چند روز مسافرت با ارسطو
خدا را شكر اين چند روز عيد در خدمت ارسطو خوش گذشت
اگرچه كمر درد هم گرفتيم بخاطر افراط در پياده روي ولي خدا را شكر الان خوبيم
ارسطو جون خودبخود سرش خيس ميشد
البته هواي شمال رطوبت خيلي زيادي داره !شايد به اين خاطر بود
موهاش فر شده بود
شير خشك داخل كاسه و ارسطو مشغول خوردن
با انگشت خوردن چقدر لذت بخشه
ارسطو مشغول ورق زدن كتاب
اين آينه هم خيلي مردي كرد !!!
هنگامي كه ارسطو جون داشت جلو آينه بازي ميكرد و توسط بابا علي هم مراقبت ميشد بناگاه صداي عجيبي را در حال شنيدم
وقتي به اتاق آمدم ارسطو را زير آينه يافتم !!
چطوري اين آينه افتاده بود را هنوز برايمان سوال است و از آنجا كه خداوند قادر توانا نگهدار انسانهاست بدون يك ذره مشكل آينه را از روي ارسطو بر داشتيم و بخير گذشت
گر نگهدار من آنست كه من ميدانم شيشه را دربغل سنگ نگه ميدارد
اينجا اومدم عكس بگيرم همون زمان هم يكي خاست صورتش را تميز كنه
و بلاخره منظورم همين عكس بود كه گرفتماين عكس را بعد از مسافرت توي خونه ي خودشون گرفتم
ارسطو جون بتازگي عاشق چرخاندن فرمون ماشين شده
شيطوني هم پشت فرمون زياد ميكنه
راه رفتنو خيلي دوس داره و بايد مراقبش بود
ارسطو حساس به باز بودن درها ميباشد
برايش فرق نميكند درب ماشين باشد يا درب خانه و اتاق!!ديروز وقتي بغلش كردم و از خانه بيرونش آوردم با صداي بلند گفت در وقتي به آن طرف كوچه نگاه كردم ،ديدم درب ماشيني باز است و صاحبش هم آنجا بود