درد دل بابا بزرگ با ارسطو جون
ارسطو جان امروز من( بابابزرگ )هنگامي كه براي كاري به بيرون از شهر رفته بودم بر اثر خواب رفتن راننده تصادف كردم وسرم زخم شدو دچار بي هوشي چند دقيقه اي شدم و چند تا بخيه خورد.ماشين پرايد را هر كه ديده بود يقين ميكرد سرنشين ماشين بايد مرده باشد ولي خدا نخواست والان هم دارم براي ارسطو جونم مينويسم.امروز روز 90 از زندگي توست اگرچه در تاريخ1391/08/17 سه ماهه خواهي شد. الهي هميشه سالم وطول عمر بلند وبا افتخاري را داشته باشي والهي همه دوستان وبلاگي هم سالم وشاد وخندان باشند.
امروز وقتي خانه آمدم همه لباسم پر از خون بود و مجبور شدم از پاركينگ خانه وارد و پيراهنم را در بيارم و وارد خانه شوم.ارسطو هم در حال گريه كردن بود و با زحمت او توسط مامانش خوابانده شد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی